۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

اسطوره های فراموش شده،امام قلی خان مردی که حماسه خلیج پارس را آفرید


و اکنون در چشم‏انداز قشم، اين نگين درخشان خليج فارس و بر دروازه اين خاک آب‏نشين که بر بال امواج و در سايه آبي استان هرمزگان آرام گرفته، تنديس مردي ايستاده است که عظمت و عزت اين مرز و بوم و رادمردي و دلاوري جنگاوران و مرزبانانش را در هيبت و قامت نمادين خود خلاصه کرده است. امام‏قلي‏خان اکنون تصويري از فراخي شانه‏ها و ستبري بازوانش را به رخ سبزفام آبها مي‏کشد و بر خود مي‏بالد که روزي قشم و هرمز را از دست بدخواهان متجاوز و پست‏سيرتان اسپانيايي و پرتغالي رهانيده و سايه پلشت اين اهريمنان شوم را از اين سرزمين رانده است.
امام قلی خان سردار دلاور و شجاع، آزادی بخش خطه جنوب ایران، رادمرد و سپهسالار بزرگ ایرانی است. او پسر الله وردی خان قوللرآقاسی رییس غلامان شاهی بود.

الله وردیخان مردی گرجی و سردار شاه عباس یکم و امین دربار صفوی بود. یکی از آبادگری های الله وردی خان پل سی و سه پل است.

امام قلی در سال بیست و هفتم پادشاهی شاه عباس اول، پدرش را از دست داد. پس از این به جای پدر به امیرالامرایی فارس و سپهسالاری ایران رسید. به سال 1026ق هنگامی که خلیل پاشا وزیر اعظم عثمانی به آذربایجان تاخت از مقام سپهسالاری کنار گذاشته شد.

وی به سال 1023 جزیره قشم و هرمز و متعلقات آن ها را به فرمان شاه عباس از پرتقالیان بازپس گرفت و پس از سال ها این جزایر را به قلمروی ایران افزود.

امام قلی خان به این بسنده نکرد، از مغرب تا حدود بصره پیش رفت، سراسر خاک فارس، بوشهر، کوهکیلویه، لارستان و بنادر جنوب، از بندر جاسک تا شط العرب و تمام جزیره های خلیج فارس از قلمرو حکومت او به شمار می رفت. امامقلیخان همواره آماده به رزم بود، بیست و پنج تا سی هزار سوار زبده مجهز جنگاور در اختیار داشت. او در طول بیست و پنج سال پیکار با دشمنان هرگز شکست نخورد.

از اقدامات عمرانی او باید به ساخت شهر بندر عباس، حفر تونل برای انتقال آب کارون به زاینده رود، مدرسه هایی در شیراز و پل خان در مرودشت اشاره کرد.

امام قلی خان مردی شجاع، دلاور، بخشنده و مردم دار بود و در فارس اختیار مطلق داشت. وی همانند پادشاه مستقلی حکومت می کرد و اختیار عزل و نصب والیان را داشت ولی هیچ گاه سر از اطاعت شاه نپیچید. او توانگرترین حاکم ایران بود. همه ساله هدیه های گران بهایی برای شاه می فرستاد ولی دارایی زیادی داشت. مخارج او تفاوتی با مخارج دربار شاه نداشت.

پس از مرگ شاه عباس، ستاره قدرت او افول کرد، شکوه حکومت او چنان بود که شاه تازه بر تخت نشسته را در فکر فرو می برد. اگر امام قلی خان ادعای سلطنت می کرد و سر از فرمان حکومت مرکزی می پیچید چه می شد؟ شاه صفی همواره از او در اندیشه بود تا این که سلطان مراد امپراتور عثمانی به سال 1042ق به شهر تبریز حمله برد. اعتمادالدوله به شاه صفی این فرصت را گوشزد کرد. شاه، امام قلی خان را به رویارویی ترکان فرستاد.

امام قلی که در ایام مردی کهن سال بود فرمان شاه را گردن نهاد و با لشکریانش به سوی قزوین شتافت. شاه نیز خود در قزوین استقرار یافت. پسران امام قلی خان بوی خون را از پیش شنیده بودند ولی او سرداری وظیفه شناس بود و فرمان شاه و حفظ کشور برایش ارزش بالایی داشت. شاه چون امام قلیخان و سه پسرش به قزوین وارد شدند سر آنان را از تن جدا ساخت.

شاه به این نیز بسنده نکرد و به نایب الحکومه فارس فرمان داد تا دیگر فرزندان امام قلی خان را بکشند تا از او نسلی برجای نماند.

به پاس خدمات امامقلی خان به حاک ایران، تندیس امام قلی خان ساخته مجسمه ساز بزرگ ایرانی استاد ابوالحسن صدیقی در بلوار امام قلی خان به سال 1370 در جزیره قشم برپا شد.

بلوار امام قلی خان در قشم نیز به یاد و خاطره این سردار بزرگ با گرته برداری از چهارباغ اصفهان احداث شده است.
به اشتراک گذارید:

. Balatarin . Azadegi . Donbaleh . Risheha . Sabzlink . Cloob . Khabarnet . Digg . Delicious . Friendfeed . Addthis to other . Cloob . Oyax . Stumbleupon . Twitter . Facebook . Email To: . Reddit . Subscribe to Feed

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

تا باشد آذربــايــجــــان پيوند ايران است و بس اين گفت با صوتي رسا فـريــاد آذربــايــجـــــان

 همانگونه که اطلاع دارید قوم گرایان پانترک همیشه در تریبون های خود مفاخر ایراندوست آذربایجان را انکار میکنند و یا سعی در مصادره انها به نفع تفکر تجزیه طلبانه را دارند آذربایجان کانون وطن پرستان ایران است ستارخان باقرخان کسروی شهریار  و... خود نمونه بارز گواه این ادعا هستند  این شعر و سخنانی که استاد در این شعر بیان میکند بهترین پاسخ به این کژاندیشان است فایل صوتی این چکامه با صدای استاد شهریار مهر باطلیست بر پیشانی کسانیکه  سعی در تحریف جعل تاریخ فرهنگ مردم آذربایجان را دارند
استاد شهریار: نتنها پیوند آذربایجان اصلا کانون زبان پهلوی آذربایجان بوده مرکز ایران آذربایجان بوده کانون نژاد آریا دروازه ی شهر.. آذربایجان بوده
این شعریست که در دیوان اولی چاپ شد شما میتوانید این شعر ,سخنان  را به صورت صوتی با صدای خود استاد شهریاربه صورت انلاین گوش کنید و یا آن را دانلود کنید


پـــر مي زنـد مـرغ دلــم با يـاد آذربــايــجــــــــان
                                             خــوش بـاد وقــت مـــردم آزاد آذربــايــجــــــــان
ديري است دور از دامن مهرش مرا افسرده دل
                                             بــاز اي عـزيـزان زنـده ام با ياد آذربــايــجــــــــان
آزادي ايـــــــران ز تــو آبــــادي ايـــــــران ز تـــو
                                             آزاد بـاش اي خـطّـــه ي آبـــاد آذربــايــجــــــــان
تا باشد آذربــايــجــــــــان پيوند ايران است و بس
                                             اين گفت با صوتي رسا فـريــاد آذربــايــجــــــــان
در بـيـسـتــون انـقــلـاب از شـور شيـريــن وطـن
                                             بس تيشه بر سر كوفته فرهاد آذربــايــجــــــــان
در مكتب عشــق وطـــن جان باخـتـــن آمـوختـه
                                             يارب كه بودست از ازل اسـتـاد آذربــايــجــــــــان
شـمـشــــاد ري را تـا بــوَد آزادي از جـــلّـــاد دي
                                             در خاك و خون غلطيده بس شمشاد آذربايجــــان
آوخ كه نيـــرنـگ عـــدو با دســت نـاپـاك خـــودي
                                             بگسيخت طوق طاعت از اكراد آذربــايــجــــــــان
اشك ارومي بين كه با خون دل سلماس و خـوي
                                            دريــا شد و برمي كنـد بـنـيــــاد آذربــايــجــــــــان
ضـحّــاكـيــان مــركـزي بيــرون برنـد از حــد ستم
                                            تـا ســر برآرد كــــاوه ي حــدّاد آذربــايــجــــــــان
خــون شد دل آزادگـــان يارب پس از چندين ستم
                                            كـام ستمگر مي دهـي يا داد آذربــايــجــــــــان؟
جان داده آذربــايـجـــــــان امداد ايران را و نيست
                                            ايـــران مــداران را سـر امــداد آذربــايــجــــــــان
تـا چـنــد در هــر بـوم و بــر آواره ايـد و در بـه در
                                            دستي به هم اي نامــور اولاد آذربــايــجــــــــان
از آتـش پـاشـيــدگـي تـا چنـد خـاكسـتــر نشين
                                            آبـــاد بـايــد خــانــه ي بـربــاد آذربــايــجــــــــان
بر زخم آذربـايـجـــــان هان شهــرايــارا مرهمي
                                            تا شــاد گـرداني دل نـاشـــاد آذربــايــجــــــــان

به اشتراک گذارید:

. Balatarin . Azadegi . Donbaleh . Risheha . Sabzlink . Cloob . Khabarnet . Digg . Delicious . Friendfeed . Addthis to other . Cloob . Oyax . Stumbleupon . Twitter . Facebook . Email To: . Reddit . Subscribe to Feed

۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

دلایل تاریخی حاکمیت ایران بر جزایر ابوموسی تنب بزرگ و تنب کوچک


  گسترش ادعاهای واهی و غیر قانونی و  فعالیت های ضد ایرانی امارات متحده عربی و اتحادیه نمایشی عرب , شورای همکاری خلیج فارس ( که نام جعلی شورای کشورهای عربی خلیج به خود داده اند ) در خصوص جزایر سه گانه , نام تاریخی خلیج فارس و توجه به وقایع خطرناک و سرنوشت ساز منطقه ای و بین المللی در ماه های اخیر , موجب تجاوز و تعدی به یکی دیگر از خطوط قرمز ملت ایران شده است و بررسی اجمالی مساله جزایر ایرانی خلیج فارس را ضروری ساخته است . از سوی دیگر چشم طمع بیگانگان به این منطقه غنی و استراتژیک ایرانی که به "نخستین منبع انرژی جهان" مشهور است موجب گشته است که استعمار انگلیس و آمریکا در صدد برآیند تا با تحریک اعراب بدوی منطقه به تغییر نام آن به خلیج عرب اقدام نمایند تا در طی چند سال آیند از نفوذ ایران در این منطقه همیشه ایرانی بکاهند . با عملی سازی این طرح استعماری و متجاوزانه کشورهای سودجو به راحتی پایگاه های خود را در منطقه مستحکم تر می نمایند و از منابع جهانی ایران بهره میبرند . بدون تردید ملت ایران با آشنایی نسب به حقوق تاریخی و منافع ملی خود در این برهه ی سرنوشت ساز وظایف و مسئولیت های خود را در پیشگاه تاریخ به انجام خواهد رسانید و این فتنه های زننده را ناکام خواهد گذاشت . بر طبق قوانین بین المللی , ایران تا چند دهه پیش که بحرین را در اختیار داشت بر 85% از دریای پارس(خلیج فارس) تسلط داشت . کنترل بر دریای مکران یا اریتره ( عمان ) و شمال اقیانوس هند نیز در طول تاریخ در اختیار ایران بوده است و امروزه این امر برای کشورهای فتنه انگیز و سودجوی جهان گران آمده است . پس از اشتباه فاحش محمدرضا شاه پهلوی پیرامون واگذاری مجمع الجزیره بحرین امروزه نیز شاهد توطئه های جدیدی برای جزایر سه گانه و مالکیت ایران بر خلیج فارس و حتی نام این دریا هستیم . بدون شک بحرین اگر واگذار نشده بود اعراب و انگلیسی ها به خود این اجازه را نمی دادند که وارد خطوط ملی و قانونی ایران شوند . در دوره نخست وزیری هویدا پس از یک جنجال بین المللی از سوی کشور استعمارگر و متجاوز انلگستان برای مالکیت تاریخی ایران بر بحرین , شاه ایران مجبور به پذیرفتن رفراندوم از سوی سازمان ملل در بحرین شد .

با توجه به تسلط کامل انگلستان و آمریکا بر سازمان ملل , این رفراندوم نیز با جعل و فریب اجرا شد و نتیجه رفراندوم به نفع انگلستان جهت تجزیه بحرین از ایران اعلام شد . بحرین دریای مروارید و نفت خلیج فارس امروزه عروسکی در دست آمریکا و انگلستان شده است و ثروت های کلان این منطقه ایرانی نیز به یغما می رود و حتی دولت پادشاهی آن گستاخانه اقدام به تاسیس دانشگاهی جعلی به نام الخ-ل-ی-ج  ال-ع-ر-ب-ی نموده است . همچنین با واگذاری بحرین مالکیت ایران بر دریای پارس کاهش چشم گیری پیدا نمود و اگر روزی جزایر سه گانه و یا حتی فقط ابوموسی به اشغال امارات در آید ایران دیگر هیچ حرفی برای گفتن در نخستین منبع انرژی جهان نخواهد داشت . پس بایستی با دقت و تمرکز ملی مانع هرگونه مذاکره ای و دست درازی پیرامون این حقوق ملی خود شویم   
       يا متجس عرصة الثلاثين الدجاجة ليست جولانجهك                تذهب عرضك و يقيم الزحمة لنا                      
...............
اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه توست         عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري



الف ــ مشخصات جغرافیایی و موقعیت جزایر سه گانه ایرانی

تنگه هرمز به طول ۱۸۵ کیلومتر و عرض ۵۶ تا ۱۸۰ کیلومتر و ژرفای پیشینه ۱۱۵ متر به عنوان آب راه باریک خلیج فارس را از طریق دریای مکران (دریای عمان) به اقیانوس هند و خطوط کشتیرانی بین المللی پیوند می دهند . ایران بر تعدادی از جزایر مهم و استراتژیک در تنگه هرمز و دهانه خلیج فارس مالکیت دارد. اگرچه هر یک از جزایر ایرانی خلیج فارس از اهمیتی ویژه برخوردارند ولی جزایر لارک – قشم – هنگام ,  ابوموسی , تنب بزرگ و تنب کوچک که در فاصله های نزدیک به یکدیگر قرار گرفته اند قوس دفاعی ایران برای صیانت از مرزهای آبی و خاکی کشور ایران زمین را تشکیل می دهند . جزیره ابوموسی با وسعت ۱۲ کیلومتر مربع در ۷۵ کیلومتری جنوب شرقی بندر لنگه و۵۷ کیلومتری شرق جزیره سیری واقع است. نفت ابوموسی به حوزه مبارک در بخش دریایی جزیره محدود می شود که از بهترین نوع و کیفیت در خلیج فارس برخوردار است. تنب بزرگ با مساحت۱۱ کیلومتر مربع در ۳۱ کیلومتری جنوب غربی جزیره قشم و در بخش شمالی خط منصف خلیج فارس قرار دارد و حداقل فاصله آن از کرانه های راس الخیمه بیش از ۷۰ کیلومتر می باشد. جزیره تنب کوچک هم با وسعت ۲ کیلومتر مربع در ۸۹/۱۳ کیلومتری غرب تنب بزرگ و در ۴۵ کیلومتری جنوب بندر لنگه واقع شده و از دیدگاه استراتژیک به عنوان یک نقطه ارتباطی و پشتوانه برای تنب بزرگ اهمیت دارد . این سه جزیره دارای اهمیت فوق العاده استراتژیکی هستند که مختصرا به آن خواهیم پرداخت:

ب: پیشینه تاریخی حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه

بررسی های تاریخی انجام شده بیانگر آن است که در هزاره دوم قبل از میلاد این سه جزیره همانند سایر جزیره جزایر دریای پارس توسط ایرانیان اداره می شده و جزو قلمرو حکومت های ایرانی بوده است. در دودان اسلامی نیز این جزایر همواره جزو قلمرو ایالت های جنوبی ایران از جمله فارس بوده اند با ورود پرتغالی ها به دریای پارس این ۳ جزیره به اشغال آنها در آمد که در روزگار شاه عباس صفوی توسط نیروهای ایرانی آزاد گردید . نادرشاه افشار و کریم خان زند به این جزایر اعمال حاکمیت کامل نموده اند و در روزگار سلطنت فتعلی شاه قاجار نیز جزایر دریای پارس مانند کیش – بحرین – ابوموسی , هندورابی , تنب بزرگ , کوچک و فارور جزو ایالت های فارس محسوب می شدند. در سال ۱۲۶۳ هجری قمری نیز کرانه ها و جزایر خلیج فارس از جمله جزیره ابوموسی بخشی از ایالت بنادر خلیج فارس محسوب می شد. بررسی دقیق اسناد و کتب تاریخی بر مالکیت و حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر سه گانه تردید باقی نمی گذارد.

ج بررسی وضعیت جزایر از دیدگاه حقوقی

اگرچه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی دولت استعماری بریتانیا تعدادی از جزایر ایرانی شامل قشم – هنگام – لارک – ابوموسی , سیری , تنب بزرگ و کوچک را مستقیما به نام حامیت ادعایی و واهی قبایل و امارات عربی تحت الحمایه خود اشغال کرد اما ۲۳ نقشه رسمی و نیمه رسمی از دولت بریتانیا و از جمله یک نقشه رسمی وزارت جنگ بریتانیا  مورخ ۱۸۸۶ و به ابعاد ۱۶ متر مربع که در سال ۱۸۸۸ توسط وزیر مختار انگلیس به ناصرالدین شاه تقدیم شده که مالکیت و حاکمیت ایران را بر این جزایر رسما تایید کرده است. در سال ۱۸۹۴ وزارت امور خارجه ایران در واکنش به تجدید ادعاهای بریتانیا نسبت به جزایر ابوموسی و سیری شرح مفصل و مستندی درباره حاکمیت ایران بر این جزایر فهرست حاکمان ایرانی آنها شیوه اداره و جمع آوری مالیات آنها را در نامه ای مستند جمع آوری کرد که این نامه پی گیری این ادعا را از سوی بریتانیا تا پایان سده نوزدهم متوقف کرد. در سال های آغازین سده بیستم و هم زمان با تلاش های دولت روسیه برای نفوذ و راه یابی به خلیج فارس وزارت خارج بریتانیا تصمیم گرفت که جزایر استراتژیک دهانه هرمز را به تصرف خود در آورد و این تصمیم در ۱۴ ژوئیه ۱۹۰۲ به کارگزاری بریتانیا در هندوستان و خلیج فارس ابلاغ شد. در حالی که جزایر قشم , هنگام , لارک در اشغال بریتانیا بودند عوامل استعمار جزایر ابوموسی تنب بزرگ و سیری را در سال ۱۹۰۳ به نام شیخ شارجه اشغال کردند و پرچم شیخ را در سال ۱۹۰۸ در تنب کوچک افراشتند. انگلستان بزرگترین حمایت کننده متجاوزان عرب در طول تاریخ معاصر بوده است . در سال ۱۹۰۴ میلادی مدیر گمرکات جنوب ایران که پرچم غیر قانونی شیخ شارجه را در جزایر ابوموسی و سیری دید , دستور پایین آوردن آن و افراشتن پرچم ایران را داد و دو تفنگچی را مامور حفاظت از آن کرد. پس از مدتی دولت بریتانیا بار دیگر دستور پایین آوردن پرچم ایران را داد. این کنش و واکنش ها باعث شد که دو طرف توافق کنند تا تعیین تکلیف مالکیت این جزایر هیچ پرچمی را در آنجا برافراشته نگردد اگرچه بعدها این توافق توسط بریتانیا استعمارگر نقض شد.

رفت و آمد شیوخ تحت الحمایه بریتانیا در جنوب خلیج فارس به این جزایر و بهره برداری از آنها و هم چنین گسترش بازرگانی قاچاق و غیر قانونی در جزایر کرانه های خلیج فارس باعث شد که اداره گمرکات و دولت ایران در سال ۱۹۲۷ اقدامات جدی را برای کنترل بازرگانی قاچاق اعراب آغاز کند و در سال ۱۹۲۸ آماده ارجاع اختلافات سرزمینی تاریخی خود با بریتانیا به جامعه ملل شد که در آن سال ها به نتیجه ای نرسید. در اواخر سال ۱۹۳۴ پس از دیدار فرماندار بندر عباس و مقامات رسمی محلی از جزیره تنب بزرگ و توافق با حاکم راس الخیمه شیخ راس الخیمه پرچم خود را در این جیزه فرو کشید و موافقت کرد که پرچم ایران به جای آن افراشته شود که پس از چندی دخالت و تهدید دولت بریتانیا دوباره وضعیت به حالت اول بازگشت. اقدامات ایران در سال های ۱۹۴۸ و۱۹۴۹ نیز با تهدیدات و دخالت مستقیم دولت و نیروی دریایی بریتانیا به نتیجه ای نرسید. در سال۱۹۵۳ و در زمان نخست ویزری دکتر مصدق یک رزمناو ایرانی گروهی را برای تحقیقات محلی در جزیره ابوموسی پیاده کرد. در سال ۱۹۶۱ (دوران نخست وزیری دکتر امینی) همین اقدام در مورد جزیره تنب بزرگ تکرار شد. در سال ۱۹۶۲ (زمان نخست وزیری اسدالله علم) دولت ایران توانست با یک اقدام قاطع و قانونی جزیره سیری را از بریتانیا و شیوخ تحت الحمایه اش در شارجه پس بگیرد.

در ژانویه ۱۹۶۸ دولت بریتانیا اعلام کرد که قصد دارد نیروهایش را تا پایان سال ۱۹۷۱ از منطقه خلیج فارس خارج کند. در این هنگام دولت ایران دست به تلاش های دیپلماتیک گسترده ای زد و اقدامات هماهنگ وزارت خارجه محمد رضا شاه پهلوی و دولت ایران سبب شد که طبق تفاهم نامه نوامبر۱۹۷۱ لندن مالکیت مشترک ایران و شارجه را در مورد جزیره ابوموسی تحت حاکمیت دولت ایران به امضای دو طرف رسید و دو جزیره تنب بزرگ و کوچک هم بدون گفتگو و مبادله سند به ایران بازگردانیده شد. این قرارداد حاکمیت کامل و حفظ امنیت ایران را متذکر شده است و در عین حال بر حضور مشترک ایرانی ها و  و اماراتی ها در این جزیه در یک زندگی آرام و مشترک اشاره می کرد. در روز ۳۰ نوامبر ۱۹۷۱ پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ایران بر فراز بلندی های جزایر تنب و ابوموسی به اهتراز در آمد و پس از هشتاد سال عملا به سلطه  غاصبانه و ظالمانه استعمار انگلیس بر این جزایر همیشه ایرانی پایان داده شد. بعد از این رویداد مهم و تاریخی شکایت کشورهای عربی تندرو ( پانعربیسم ) به شورای امنیت سازمان ملل هم به نتیجه ای نرسید و تا اکتبر ۱۹۹۲ هیچ ادعایی نسبت به جزایر تنب و ابوموسی از سوی هیچ کشوری مطرح نشد , اما در آن سال و چندماه پیش از عملیات نظامی آمریکا بر ضد عراق (جنگ اول خلیج فارس) امارات متحده عربی طی عرض حالی به سازمان ملل متحد ادعای مالکیت بر این جزایر را مجددا پیش کشید. بهانه این اتهامات واهی جلوگیری مقامات ایرانی در ابوموسی از ورود اتباع بیگانه و مشکوک به این جزایر بود. همزمان با این ادعای امارات متحده عربی , اتحادیه عرب , شورای همکاری خلیج فارس , محافل دانشگاهی عرب در لندن , اتحادیه اروپا و بعضی محافل انگلیسی و فراماسون بین المللی نیز این ادعا را در اشکال مختلف مورد تایید و حمایت قراردادند اگرچه در بخشی دیگر به بررسی این ادعای واهی خواهیم پرداخت اما لازم به ذکر است به علت عدمبرخورد جدی با این متجاوزین تاریخی ملت ایران - امروز این ادعاها وارد مراحل خطرناک تری شده اند که جرات و جسارت امارات متحده عربی در توفیق لنج ها و قایق های ایرانی و تیراندازی به سوی آنها نشانه ای از ژرفای این فاجعه می باشد. اگر نظری بر این ارگان ها و گروه های بزرگ انداخته شود به سادگی متوجه می شویم – این گروه ها هماناهایی هستند که نام هزاران ساله و قانونی خلیج فارس را به خلیج عربی تغییر دادند و همگی ( منجمله انگلستان , اتحادیه عرب , کنفرانس اسلامی – اتحادیه عرب و . . . ) نیز بر عربی بودن خلیج همیشه فارس تاکید کردند . همین افراد نیز امروز دوباره ادعای واهی مالکیت بر این جزایر را تکرار کرده اند .

د ــ اهمیت ژئوپولوتیک جزایر ایرانی

1. بر طبق کنوانسیون حقوق دریاها خط مبدا مناطق دریای جنوب ایران از دماغه فاو شروع شده و به بندر گواتر در کرانه دریای مکران (دریای عمان) ختم می شود. با توجه به محدوده ۱۲ مایلی از کرانه های دریاها که محدوده ی آب های سرزمینی شمرده می شود آب های واقع بین جزایر متعلق به ایران که فاصله آنها از یکدیگر از دو برابر ۱۲ مایل دریای (۲۴ مایل) تجاوز نکند آب های داخلی کشور محسوب می شود. به این ترتیب تمامی محدوده آبی بین جزیره های قشم , لارک ,  هرمز , هنگام و لاوان با خط ساحلی کشور جزو آب های داخلی ایران محسوب شده و در اسناد سازمان ملل نیز ضبط گردیده است. بدین ترتیب حدود سرزمینی ایران در غرب تنگه ی هرمز تا ۱۲ مایلی جنوب خط جذری جنوب جزیره ابوموسی تنب بزرگ و سیری کشیده می شود. مخدوش شدن حاکمیت ایران بر جزیره ابوموسی هم باعث گسستگی آب های بین سرزمین ما محسوب می شود و هم حاکمیت قانونی و تاریخی ایران بر ۱۲ مایل شمالی آب های این جزیره نیز مخدوش می گردد و بدین ترتیب ایران تسلط کامل خود بر تنگه مهم و استراتژیک هرمز را از دست می دهد.

2.   به موجب قانون عبور ترانزیتی از آب ها و تنگه ها خطوط تفکیکی تردد دریایی با در نظر گرفتن عوامل مختلف و به منظور تامین امنیت دریانوردی و کاهش ضایعات ناشی از تصادم و برخورد کشتی ها با یکدیگر برای کشتی های ماهیگیری – تجاری – جنگی , نفت کش ها و غیره در تنگه هرمز و خلیج فارس تعیین شده است بر طبق این طرح مسیر شمالی ورود کشتی ها از دریای عمان به خلیج فارس در شمال جزایر تنب و ابوموسی در آب های سرزمین ایران قرار دارد بدین ترتیب با مخدوش شدن حاکمیت ایران بر جزیره ابوموسی ایران امتیاز تسلط بر مسیر تردد بین المللی کشتی ها را از دست خواهد داد و سپس انگلستان و آمریکا غیر رسمی بر این منطقه حساس و مملو از انرژی جهان دست پیدا خواهد کرد .

3.   ترسیم یک خط فرضی میان ۶ جزیره هرمز – لارک – قشم , هنگام , تنب بزرگ و ابوموسی نشان دهنده وجود یک زنجیر (خط قوسی) دفاعی استراتژیک در تنگه هرمز به مثابه حریم امنیتی ایران در این منطقه می باشد که جزایر ابوموسی و تنب بزرگ حلقه های پر اهمیت این زنجیره محسوب می شوند. اهمیت استراتژیک جزایر سه گانه ایرانی به موارد فوق محدود نمی شود و هرگونه انفعال نسبت به این وضعیت و ادعاها بر این جزایر تجاوز آشکار به حقوق ملت ایران و گناهی نابخشوده است. همانگونه که تا تاریخ پابرجا باشد و ایران زنده باشد , قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان در زمان قاجار – واگذاری بحرین در دوره محمد رضا شاه – توافق نامه 1919 در زمان حال برای مخدوش شدن سهم 50% ایران بر دریای مازندران ( خزر ) نیز در زبانها و کتابها آورده شده است و ملت ایران هرگز این فجایع ملی را نخواهند بخشید . 

ه ــ حاکمیت ایران بر جزایر خلیج فارس و ادعاهای واهی امارات متحده عربی

1.      در حالی که امارات متحده عربی , ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی را مطرح می کند قابل توجه است که شیخ نشین های تشکیل دهنده امارات متحده عربی پیش از سده نوزدهم میلادی وجود نداشته اند. شیخ نشین راس الخیمه حتی در آغاز سده بیستم میلادی وجود نداشته اند که بتواند ادعای داشتن سرزمین ها و دریاها را مطرح کنند . شیوخ آنها روسای قبایل نسبتا بزرگ بودند که بعد سرزمین حکومت آنها در دهه ۱۹۶۰ از سوی بریتانیا به رسمیت شناخته شد و تا آن تاریخ اقتدار شیوخ تنها بر افراد قبیله واقعیت پیدا می کرد و نه بر سرزمین ها لازم به ذکر است که بهانه بریتانیا برای ورود به خلیج فارس در اوایل قرن نوزدهم این بود که می خواهد جلوی دست اندازی های همین قبایل که انها را دزدان دریایی بی بهره از موجدیت سیاسی و سرزمینی نام نهاده بود بگیرد. به تدریج و با اتخاذ سیاسی های جدید استعماری حکومت روسای قبایل توسط انگلستان به رسمیت شناخته شد و این بار امارات متحده عربی تحت الحمایه بریتانیا ها شدند. از اواسط قرن بیستم این امارات به صورت کشورهای عربی با مرزهای مجعول و ساختگی توسط استعمار انگلستان به رسمیت شناخته شد که آخرین آنها امارات متحده عربی بود که بعد از خروج انگلیسی ها از خلیج فارس در دهه هفتاد میلادی به صورت آخرین میراث استعمارگران در منطقه شکل گرفت.

2.      طبق این اصل در روابط بین الملل که:((قرارداد میان دو دولت حق و مسئولیتی برای کشور ثالث ایجاد نمی کند)) تفاهم نامه ۱۹۷۱ ایران و شارجه در مورد جزیه ابوموسی نیز سندی رسمی است که به هیچ دولت یا نهاد دیگر اجازه دخالت در این مورد را نمی دهد. دو جزیه تنب بزرگ و کوچک هم براساس توافق غیرمکتوب با بریتانیا به ایران بازگردانده شده اند چرا که از نظر دولت وقت ایران هرگونه توافق مکتوب ممکن بود در مورد حاکمیت و مالکیت مطلق ایران بر این دو جزیره جای تردید باقی بگذارد و همه موارد فوق مورد تایید دولت وقت بریتانیا بوده است. لازم به ذکر است شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب که با بیانیه ها و اقدامات غیر قانونی به ادعاهای واهی امارات دامن می زنند در زمان انعقاد تفاهم نامه ایران و شارجه (۱۹۷۱) هنوز وجود خارجی نداشته اند و اتخاذ مواضع خصمانه و غیر مسئولانه که ناشی از ماهیت ضد ایرانی و فلسفه وجودی قومی و متعصبانه پان عربیستی آنها می باشد به منزله دخالت آشکار در مورد امور داخلی ایران است. همین گروه های تندرو فاشیستی عرب امروزه با راه اندازی گروهکی تروریستی در خوزستان به نام الاهوازی مشغول به عملیات تروریستی بر ضد هم مینهنان خوزستانی ما هستند . لازم به ذکر است که عمروموسی دبیر کل مصری تبار اتحادیه عرب و العطیه دبیر کل قطری تبار شورای همکاری خلیج فارس در موراد متعدد گرایش های تند پان عربیستی و ضد ایرانی خود را نشان داده اند که نمونه آن استفاده از نام موهن خلیج عربی به جای خلیج همیشه فارس در نشست وزرای خارجه کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی در تهران و در حضور مسئولان حاکمیت جمهوری اسلامی بود که البته متاسفانه با کوچک ترین واکنشی از جانب آنان روبرو نشدند.

3.      وجود کتب نقشه ها و اسناد جغرافیای فراوان در دوران پیش از اسلام و دوران اسلامی هم چنین نقشه های رسمی و نیمه رسمی سده های ۱۸ و ۱۹ که بسیاری از آنها توسط دریانوردی و دولت بریتانیا تهیه شده اند همگی گواهی بر تعلق این جزایر به ملت ایران دارند. نام های ایرانی جزایر خلیج فارس از جمله تنب و ابوموسی (بوموسی بوموف گپ سبزو) نشانی دیگر از ماهیت ایرانی این جزایر دارند.

4.      خلیج فارس در بسیاری از دوره های تاریخی یک پهنه آبی ایران به شمار می رفته و کرانه های جنوبی آن از جمله بحرین تا چند دهه پیش در اختیار دولت های ایران بوده پس چگونه ممکن است جزایر بین این کرانه ها متعلق به کشور دیگری بوده باشد؟!

5.      ابوظبی ادعا  بر جزایر ایرانی را بر مبنای تعدادی نامه های مبادله شده میان شیوخ قاسمی بندر لنگه و قاسمیان سواحل جنوبی ایران پی گیری می کنند , بدیهی است که قاسمیان بندر لنگه که مامورین دولت ایران بودند نمی توانستند قانونا در مورد خاک سرزمین ایران با دیگران مذاکره کنند.

6.      ادعاهای امارات متحده عربی مبنی بر اعمال فشار ایران در جریان تفاهم ۱۹۷۱ ایران و شارجه صحیح نیست چرا که ایران در آن زمان با شارجه مذاکره نمی کرده که بتواند با اعمال فشار اهداف خود را به پیش برد بلکه با بریتانیا که در آن زمان هنوز امپراتوری بزرگ استعمارگر دنیا شمرده می شده طرف مذاکره بوده است.





_____________
برگرفته با ویرایش از وبلاک 
ایران زمین من
به اشتراک گذارید:

. Balatarin . Azadegi . Donbaleh . Risheha . Sabzlink . Cloob . Khabarnet . Digg . Delicious . Friendfeed . Addthis to other . Cloob . Oyax . Stumbleupon . Twitter . Facebook . Email To: . Reddit . Subscribe to Feed

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

با نگاه به تعداد قوم هایی که در ایران زندگی می کنند،خیال پیاده کردن فدرالیسم قومی بیشتر به یک جوک میماند!


پيشگفتار
 پیامدهای ویرانگر فدرالیسم قومی در ایران
تاکنون درباره‌ی فدرالیسم قومی و لزوم ایجاد آن در ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی و رفع ستم بر قوم های ایرانی نوشته های بسیاری خوانده ايم و سخن‌های بسیاري شنیده ایم. به اين دليل از «فدراليسم قومی» سخن به ميان آورده مي‌شود، چون در هر زمان از سوي اين گروه‌ها برای ایران نسخه‌ی فدرالیسم پيشنهاد مي‌شود، منظور فدرالیسم بر اساس واحدهای قومی است.اين سخنان بیشتر از سوی تجزیه‌طلبهای قوم‌گرا و یا حزبهای دموکرات چپگرا بیان می شود. هرچند اطلاق واژه دموکرات به ایدئولوگ های ماركسيست لنينيستي داراي ايراد است از آنجا كه ایدئولوژی آن‌ها در عمل چیزی جز حکومت دیکتاتوری و پلیسی توتالیتر به جوامع زير سلطه شان ارائه نكرده است.روشن است الگوی این به ظاهر دموکرات‌ها همچنان لنین، مائو و آرمان‌شهرشان اتحاد جماهیر شوروی یا جمهوری خلق چین است؛ آن ها همچنان در پی دیکتاتوری پرولتاریا هستند- دیکتاتوری تک حزب تمامیت خواهی که به بهانه ی رفع ستم از پرولتاریا وبه نام آن ها، به بسط قدرت سرکوبگر خویش اقدام می کند- و همچنان بر خلاف منافع ایران و ملت ایران گام برمی دارند.
جدای از این گروه‌هاي مذكور، کسانی در میان شخصیت های ملی نیز، نسخه ی فدرالیسم را برای ایران فردا تجویز می‌کنند.یکی از آن ها شاهزاده رضا پهلوی می باشد متاسفانه ايشان كه چهره اي شناخته شده بوده و منشی دموکرات دارند، گاهی برای رسیدن به اتحاد در بين گروه‌‌هاي سياسي قومگرا و جلب نظر برخی بازنده‌های اين عرصه، با کلی گویی و بدون داشتن درکی عمیق از شرايط امروز ايران، سخنانی به زبان می آورد كه ناآگاهی خود را در اين زمینه نشان مي‌دهد. به گمان نگارنده ایشان و مشاوران وي شناخت درستی از شرایط اقلیمی و قومی ایران و همچنین پراکندگی نشستگاه قوم‌های ایرانی ندارند وگرنه در اين شرايط حساس شیوه فدراليسم را برای آینده‌ی ایران پیشنهاد نمی‌کردند.شاید «سکوت و گاه همراهی رضایتمندانه ی روشنفکران و گروه‌های سیاسی ديگر در برابر گروه‌های قوم‌گرا و تجزیه‌طلب برای این است که از انگ بی تفاوتی به حقوق مردم محرومی که زبان مادریشان پارسی نیست و همچنبن متهم شدن به هم آوایی با جمهوری اسلامی می ترسند برای روشن شدن پیامدهای «فدرالیسم قومی» در ایران لازم است به بررسي اين شيوه و پيامدهاي عملي شدن آن پرداخت تا بدین وسیله بتوان در راه آگاه کردن ملت ایران گامی اثربخش برداشت. گفتنی است که نگارنده ساکن خوزستان می باشد و به دليل شناخت بیشتر این بخش از ایران از اين نظرگاه به موضوع مورد بحث مي پردازد.
فدرالیسم
فدرالیسم از واژه‌ی "Federer"در لغت به معنای اتحاد و متحد شدن،  یکی از سه شیوه ی اداره ی هر کشور (متمرکز-فدرال- بینابین)می باشد.بدین گونه که به جای اداره‌ی همه‌ی امور کشوری به دست دولت مرکزی، این امور به وسیله ی واحدهای خودگردان که آزادی عمل و قدرت تصمیم گیری بالایی دارند در زیر نظر دولت فدرال به انجام می‌رسند. فدرالیسم با شکل حکومتی یکی نیست این شیوه می تواند در هر شکل حکومتی پیاده شود، خواه پادشاهی باشد خواه جمهوری و یا دیگرشکل ها. نتیجه ی فدرالیسم دولتی است که از اتحاد چند واحد سیاسی -ایالت،کشور- پدید می آید یک دولت فدرال از یکپارچگی، اتحاد و به هم پیوستن چند ایالت یا کشور که دارای ساختار سیاسی مستقل هستند پدید می آید.
 پرسش اينجاست چه تعداد از قوم های ایرانی دارای چنین شرایطی هستند که بتوانند با اتحاد یکدیگر یک دولت فدرال را هستی بخشند؟
 عده‌اي از عناصر خودفروخته و وطن‌فروش، ستم حکومت‌ها بر همه‌ی ایرانیان را تبدیل به ستم يك قوم خودساخته به نام فارس بر ديگر قوم های ایرانی کرده اند تا با وارون جلوه دادن شیوه‌ی فدرالیسم (ایجاد چند واحد سیاسی از یک کشور یکپارچه) بر اساس واحدهای قومی، راه را بر تجزیه‌ی ایران هموار کنند. باید به این نکته‌ی ظریف، نیک نگریست که در جهان، هر ملتی تشکیل شده از اقوام گوناگون با گویش‌ها یا زبان‌های مختلف می‌باشد و ایران نیز از این قاعده جدا نیست. افرادش برآمده از قوم های بسیاری می باشند و این قوم های بسیار سالیانی بس دراز با زبان ها و گویش ها و مذاهب مختلف در کنار هم به عنوان ملت ایران روزگار گذرانده‌اند، ولی قومگرایان با دروغ‌پردازی از تسلط یک قوم ستمگر به نام فارس بر قوم های ترک، کرد، بلوچ و عرب، تركمن ياد مي كنند درحالیکه بسیار قوم های دیگر را به شمار نمی‌آورند. نه تنها چند روشنفکرنما که خود را نماینده‌ی خودخوانده ی قوم های خويش می‌دانند و همواره بر طبل جدایی مي‌كوبند، بلكه همه‌ی قوم های ایرانی در تلاش برای رسیدن به آزادی می باشند.عجیب هم نیست که بدانیم بزرگترین منتقدان قوم‌گرایی و تجزیه‌طلبی در قالب احزاب ملی و دیگر اندیشه‌ها از میان همین کردها و آذری‌ها و ديگر قوم ها می‌باشند که فدرالیسم قومی را بزرگترین خطر برای ایران می‌دانند. همانگونه که اشاره شد قوم‌گرایان برای گمراه کردن ذهن‌ها از ستم پارس ها یا ملت فارس سخن می‌رانند که این سخن گزافه‌ای بیش نیست؛ در ایران امروز همانگونه که ملت یا قومی به نام «ماد» و «پارت» نداریم ملت یا قومی به نام «فارس» هم وجود خارجی ندارد در واقع بیشتر ایرانیان از جمله آذری ها و کردها و بلوچ ها و ...از زیرمجموعه های این سه قوم (و نه ملت) ایرانی می‌باشند.
مشكل قوم گرايان و فدراليست‌ها با زبان پارسي
قومگرایان تجزیه‌طلب، رسمی بودن زبان فارسی را نشانه ایی از ستم فارس‌ها بر دیگر قوم هایبه شمار می‌آورند که این سخن نیز در مسیر همان گزافه گویی هاست. اگر بتوان وجود حکومت ساسانیان را نشانه‌ایی از تسلط قوم پارس بر دیگر قوم های ایرانی به شمار آورد، از زمان چیرگی نظامی عرب بر ایران تا پایان سلسله ی قاجار کدامین حکومت توانسته تسلط تمام عیار قوم پارس را بر دیگر قوم‌های ایرانی تحمیل کرده باشد؟پس از حمله و سلطه اعراب بر ايران، نخستین حکومتی که توانست فرمانروایی خود را بر کل ایران گسترش دهد سلجوقیان ترک‌تبار بودند.
آیا پس از روی کار آمدن سلجوقیان ترک‌تبار در سال431 هجری و تا نه سده‌ی پس از آن به غیر از ترک‌ها و ترکمن‌ها و مغول‌ها، قوم یا ایل دیگري بر ایران فرمان راند؟
آیا حکومت پهلوی سیادت فارس ها را بر دیگر اقوام در پی داشت؟ اگر اینگونه است چرا اسدالله علم عرب‌تبار را نزدیکترین شخص به شاه ایران می بینیم؟
 آیا می‌توان پذیرفت که در زمان شوونیسم پهلوي و فارس‌ها –بنا به گفته ی تجزیه طلبان- هویدای بهایی، سیزده سال زمام امور کشور را در دست داشته باشد؟
آيا به زعم ايشان، فاشیسم نژادی در ايران بر می‌تابد که رهبر جمهوری اسلامی یک آذری باشد و یا این همه نمایندگان ترک و کرد و عرب و بلوچ به مجلس شورای آن  راه یابند؟
پس چگونه است که زبان فارسی باز با قدرت هرچه تمام به حیات خویش ادامه داد و اين ميراث امروز به ما رسید. چگونه است که در درازای نهصدسال، زبان درباریان ترک‌تبار فارسی است و چگونه است ملتی با این همه آمیختگی قومی و با زبان ها و گویش های گوناگون و بدون داشتن آموزش همگانی تا 80 سال پیش و همه گیری بی سوادی تا سال هایی نه چندان دور، در گذر سده ها زبان فارسی را چون میراثی گرانمایه و یگانه حفظ کرده است؟ تا پایان قرن 16 میلادی زبان ادبی دربار و دیوان عثمانی فارسی بود. همانگونه که زبان رسمی هندوستان تا اواخر قرن 19 فارسی بود.«زبان فارسی امروزین در پارس یا فارس پا نگرفت از سیستان، خوارزم و خراسان و به یاری پادشاهان و امیران ترک‌تبار بالندگی یافت.» «در زمان انقلاب مشروطه و به هنگام تصویب قانون اساسی، زبان فارسی به عنوان زبان ملی و مشترک ایرانیان به رسمیت شناخته شد. توجه کنید که رسمیت داده نشد بلکه به رسمیت شناخته شد.»پاسخ بیشتر به این بیهوده گویی در این نوشته نمی گنجد برای آگاهی در این زمینه، کتاب پربار «زبان فارسی و هویت ایرانیان» نوشته‌ی آقای محمد جلالی چیمه پیشنهاد می شود.
چرا فدراليسم
 دلیل چند کشور یا ایالت برای تشکیل دولت فدرال چه می‌تواند باشد؟
در جغرافیای سیاسی و در تعريف كلاسيك قدرت، یکی از اصول اولیه‌ی پیشرفت هرکشور و ملتی در تمامی زمینه ها، جمعیت و مساحت آن کشور معرفی شده است یعنی هر اندازه جمعیت و مساحت بیشتری داشته باشد توان بالقوه ی بیشتری برای پیشرفت دارد. یکی از اصلی ترین دلایل ایجاد یک اتحاد فدرال نیز بر همین نکته استوار است.درنگ در این نکته باعث می شود که ازفلسفه‌ی تشکیل اتحادیه‌ی اروپا آگاهی بیشتری داشته باشیم، چون یک اروپای واحد با مساحت و جمعیت بیشتر در معادلات نظامی، سیاسی و اقتصادی بین المللی تاثير گذاري بيشتري دارد.فروریختن دیوار برلین و یکپارچگي دوباره آلمان و همچنین رهایی اروپای شرقی از بند و زنجیر کمونیسم پس از فروپاشی شوروی، ایجاد اتحادیه‌ی اروپا را بیش از پیش الزامی کرد. خواست اروپاییان پیدا کردن هویتی جدید، جدا از سیطره ی آمریکا بود، خواست آن ها ایجاد یک ابرقدرت همپای آمریکا بود و چاره را دراتحاد با یکدیگر یافتند. ریشه‌های ایجاد آلمان متحد در سال 1875 علاوه بر خواست تاریخی ملت آلمان برای یکی شدن، همین امر است. اتحاد اولیه‌ی سیزده ایالت آمریکا در سال1776 برای بیرون راندن استعمار انگلیس برهمین اصل بوده است، این موفقيت در ايجاد يك حكومت فدرال، به مرور زمان باعث پيوستن دیگر ایالت ها به آن گرديد.«در اروپای قرن 18برخی پادشاهان برای ایجاد بستری مناسب در جهت پیشرفت سرزمین خویش، به این نتیجه رسیدند که علاوه بر کشورگشایی باید بر جمعیت سرزمین خود بیافزایند بنابراین با دادن زمین های کشاورزی و پرداخت کمک‌های مالی بلاعوض به مردم دیگر کشورها، آن ها را برای مهاجرت به خاک تحت فرمان خویش تشویق می کردند.»
همه‌ی جهانیان در تلاش‌اند تا با ایجاد پیوستگی‌هایی هرچند کوچک بر توان کشور و ملت خود بیافزایند ولی برخی افراد که درد ایران را بر دل دارند هم‌راستا با میهن‌فروشان، با سخنان نسنجیده‌ی خود بر خطر تکه‌تکه شدن ایران می افزايند. انتظاری از قوم‌گرایان و فرزندان مارکسیسم لنیسنیسم نمی‌توان داشت چراکه اندیشه ضد ایرانی آن‌ها بر کسی پوشیده نیست. آن‌ها امتحان خود را پس داده اند ولی بر کسی چون رضا پهلوي بایسته است که مواضعش را به صورت علمی و با شناخت کافی بیان کند.تاکید می‌شود زمانیکه چند ایالت یا کشور به این نتیجه می رسند که با اتحاد می توانند بهتر در مسیر پیشرفت قرار بگیرند، تشکیل یک دولت فدرال می‌دهند نه اینکه یک سرزمین همیشه یکپارچه را با دست خود از طریق ایجاد فدرالیسم آن هم بر پایه ی واحدهای قومی به سوی تجزیه سوق دهند.

 زمانی می توان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت متمرکز ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه‌ی عرصه‌ها، وجود داشته باشد که هر فردش بدون تبعیض با هر اندیشه، دین، جنسیت و قومیت دارای حق شهروندی يكسان باشد و ایرانی بدون «اقلیت قومی ودینی» هستی یافته باشد. آن زمان بر اساس گستره ی بزرگ ایران فرهنگی می توان از به هم پیوستن سرزمین های به زورجداشده از پیکره ی ایران که دارای ساختار سیاسی جداگانه شده اند، تشکیل یک دولت فدرال داد که واحدهای قومی پايه آن نباشد.آزادی دادن به قوم های ایرانی برای تصمیم گیری همگاني در سرنوشت خود که يكي از مباحث حقوقي «حق تعيين سرنوشت» مي‌باشد با ايجاد فدرالیسم قومی که نتیجه ای جز تجزیه و برباد رفتن ایران نخواهد داشت،به كلي متفاوت است.
واحدهای کوچکتر تشکیل دهنده ی دولت فدرال دارای حقوق خودگردانی و خودمختاری هستند.بدیهی است زمانیکه چند ایالت یا کشور تشکیل یک فدرال می دهند حق خودگردانی و خودمختاری خویش را نگاه می دارند دولت فدرال برآمده از آن چند ایالت یا کشور نیز نگرانی از بابت تجزیه طلبی واحدها نخواهد داشت زيرا تمامی واحدها با اراده و خواست خویش این اتحاد را تشکیل داده اند آن ها به این اتحاد نیازمند می باشند وگرنه آن را هستی نمی بخشيدند.خودگردانی حق تصمیم گیری برای اداره‌ی امور داخلی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک منطقه، سرزمین یا گروه قومی در درون یک کشور است خودگردانی در نهایت به خودمختاری کامل می رسد.خودمختاری حق تشکیل دولت ملی برای گروه های قومی و ملي‌ای است که از دولت های چندین ملیتی و از امپراتوری ها جدا می شوند.اما زمانیکه یک کشور یکپارچه بر اساس گفتمان قومگرایانه به منطقه ایی حق خودگردانی داده یا به فدرالیسم قومی تن دهد-ایجاد چند واحد قومی سیاسی از یک کشور یکپارچه- آن منطقه ی قومی خودگردان یا واحدهای سیاسی فدرال قومی، به مرور زمان در جهت خودمختاری کامل حرکت کرده و به آن دست می یابند. این روند با تشکیل دولت ملی آغاز می شود، سپس از طریق جنگ با دولت مرکزی و یا دولت فدرال قومی ادامه می یابد و در نهایت با کشتارهای قومی و مذهبی در جهت یکسان سازی و نیز دخالت بیگانگان به پایان می رسد. بی‌دلیل نیست که همه‌ی قوم‌گرایان خود را ملتی جداگانه در ایران معرفی می‌کنند تا نشان دهند ایران کشوری چندین ملیتی است، تا بتوانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند. پس باید دانست آن حزب و یا فرد قومگرا که به جای نام بردن از قوم های تشکیل دهنده‌ی ملت ایران، از هر قوم به عنوان ملتی جداگانه یاد می کند (ملت کرد و آذری و ترک و عرب) در واقع تجزیه طلبي است كه پشت اين واژگان پنهان شده است. با نگریستن به کشورهای فدرال دموکرات و پیشرفته مانند آلمان و آمریکا می بینیم که همه ی واحدها خود را جزیی از ملت آلمان یا آمریکا می دانند؛ پس فدرالیسم نه تنها نافی ملت یکپارچه نمی باشد بلکه به بهترین وجهی در تقویت بنیادهای ملی می کوشد چراکه خواستگاه ایجاد آن به هم پیوستن بوده است و نه از هم گسستن. آشکار است که سردمداران اندیشه های قومگرایانه که در پی فدرالیسم قومی هستند و خود را ملتی جدای از ملت ایران می دانند خواسته ایی غیر از رهایی قوم خود از زیر ستم حکومت ها دارند و آن تجزیه‌ی دگرباره‌ی ایران است. آذری‌ها و کردها از اولین قوم هایی بوده‌اند که ملت ایران را یکپارچه و نیرومند ساخته و برقرار کننده ی حکومت مرکزی در ایران بودند. آذری‌ها به اين دليل که خود را ایرانی می دانستند و می‌دانند در درازنای تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین همیشه برای نگاهبانی از ایران و ملت ایران جانفشانی‌ها کرده‌اند. بيرون راندن اعضاي فرقه دموكرات آذربايجان توسط مردم محلي و شركت فعال در انقلاب مشروطه بهترين نمونه ها هستند.

پرسش اساسی اين است که چرا بیشتر قوم‌گرایان و تجزیه‌طلب‌ها چندیست که به طور مستقیم از تجزیه‌ی ایران سخنی بر زبان نمی‌آورند و با به کار بردن شعار «حق تعیین سرنوشت»، در مسیر دست یابی به فدرالیسم قومی، گام برمیدارند؟
 باید پاسخ را در نیاز تجزیه‌طلب‌ها به حمایت‌های مالی و سیاسی و نظامی از خارج، برای ادامه ی حیات جستجو کرد. از آنجا که قوم‌گرایان نتوانسته اند پشتیبانی ملت ایران را بدست آورند، بیش از پیش به اين حمایت‌ها نیاز پیدا کرده اند. آیا سازمان‌های بین المللی و دولت‌های خارجی به طور آشکار می توانند در مسیر تجزیه‌ی کشورها گام بردارند؟ مسلما پاسخ منفي است چون اين بر خلاف مباني حقوق بین الملل است.
«وقتی جدایی یا تجزیه‌ی کشورها با رضايت حاصل شود حقوق بین الملل برای به رسمیت شناختن کشورهای تازه‌ای که نتیجتا پدید می‌آید هیچ منع و محظوری ندارد. حقوق بین الملل استفاده از زور را علیه وحدت سیاسی و تمامیت ارضی هر کشوری ممنوع می‌کند پس نه حقی برای کشورها به صورت انفرادی و نه حقی برای جامعه‌ی جهانی به وجود می آید تا به طرفداری از یک جنبش خودمختار ملی یا جدایی‌طلب در داخل یک کشور دخالت کند... حتی یک مورد ادعای به حق برای جدایی بطور گسترده از سوی جامعه بین المللی به رسمیت شناخته نشده است. مگر آنکه آن جدایی نخست از سوی کشوری که قلمرو جدا شونده در آن قرار گرفته است به رسمیت شناخته شده باشد»(10)همانگونه که جامعه‌ي بین‌الملل براساس حقوق بین الملل با جدایی نروژ از سوئد بدلیل رضایت همه جانبه موافقت کرد بر همين اساس نیز با جدایی منطقه ی باسک از اسپانیا مخالفت کرده است.«واگذاری این حق به اقلیت ها، خواه اقلیت های زبانی یا مذهبی یا به هر بخش دیگری از جمعیت یک کشور که از جامعه‌ای که به آن تعلق دارند دست بکشند به این دلیل که تمایل‌شان بر این است یا دل شان چنین می خواهد، موجب نابودی نظم و ثبات در داخل کشورها و آغازگر هرج و مرج در زندگی بین‌المللی می شود...جدا شدن یک اقلیت از کشوری که این اقلیت بخشی از آن را تشکیل می دهد و الحاق آن به کشوری دیگر را فقط می توان بعنوان آخرین چاره تلقی کرد در صورتی که کشور فاقد اراده یا قدرتی باشد که تضمین های موثر و منصفانه را مقرر نماید. در حال حاضر هیچ توافقی بر سر اوضاع و احوال مشخصی که بتواند چنان حقی را برای جدایی به رسمیت بشناسد وجود ندارد و صرف تبعیض یا سرکوب احتمالا کافی نخواهد بود. از سوی دیگر حمله های بدنی که به نسل کشی نزدیک می شود احتمالا کفایت خواهد کرد. اگر به نمونه پیچیده یوگسلاوی برگردیم به نظرنمی رسد نفی خودمختاری کوزوو و سرکوب عمومی آلبانیایی ها از نظر حقوق بین الملل دلیل کافی برای جدا شدن از کشور یوگسلاوی به شمار آید.»(11)در واقع نسل کشی سردمداران یوگسلاوی و جنگ داخلی و در نهایت از هم پاشیدگی این کشور موجب تجزیه‌ی آن شد.در 7 دسامبر 1976 سازمان ملل متحد در زمینه ی حق تعیین سرنوشت قطع نامه ایی صادر کرد که گزیده ی آن چنین است: «فقط مبارزه‌ی ملت‌های «استعمار شده»، یا «زیر سلطه نیروهای بیگانه» یا زیر قید «رژیم‌های نژادپرست» را برای آزادی به رسمیت میشناسد.)12) در قطع‌نامه سازمان ملل به ملت‌ها و نه قوم ها اشاره شده است
 و ملت ایران گرفتار هیچیک از آن ها نمی باشد. بنابراین از آنحا که تجزیه‌طلب ها بدون داشتن حمایت‌های یادشده از خارج كشور نمی‌توانند به حیات خود ادامه دهند و از آنجا که هیچ نیروی بین المللی نمی تواند به صورت آشکار اقدام به تجزیه ی ایران نماید تنها راه چاره را در این دیده اند که در ابتدا با تحریف تاریخ و دروغ گویی از خود ملت جداگانه‌اي بسازند و با دستمایه قرار دادن فرمولی چون فدرالیسم- آنهم نه بر پایه ی شیوه ی درست آن-، دولت مرکزی را ضعیف نموده و در نهایت هماگونه که گفته شد با اعلام دولت ملی و آغاز جنگ داخلی زمینه را برای دخالت بیگانگان فراهم نموده تا به خواسته ی خود که همانا تجزیه ی دگرباره ی ایران است دست یابند.
فدراليسم جداكننده نکته‌ی دیگری که باید به آن اشاره كرد، فدرالیسم موسوم به «جداکننده» است. تمامی کشورهایی که این شیوه در آن‌ها پیاده شده است سرزمین هایی هستند که مستعمره‌ی كشورهاي انگلیس، اسپانیا و پرتقال بوده اند. از آنجا که استعمارگران همیشه در اندیشه‌ی تسلط بی چون و چرای خود بر ملت های مغلوب بودند و از آنجا که از یکپارچگي این ملت‌ها در راستاي مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانه می هراسیدند، به قاعده‌ی همیشگی و تکراری، اما اثرگذار «تفرقه بینداز و حکومت کن» روی آوردند تا با ایجاد اختلاف و درگیری‌های قومی و مذهبی و دامن زدن به آن و به قیمت قربانی کردن میلیون‌ها انسان و برباد رفتن یکپارچگی کشورها و ملت‌ها به حضور چپاول‌گرانه خود جامه‌ی عمل بپوشانند. در آن هنگام که دوران مکیدن شیره‌ی جان مستعمره‌ها، با حضور دایمی و علنی استعمارگران به پایان رسید، برخی از کشورهای مستعمره به دلیل از دست دادن هویت ملی، در پی تقویت قوم گرایی و بنیادگرایی مذهبی به دست اربابان، تن به «فدرالیسم جداکننده» دادند.برخی از آن ها به مانند هند ناچار تجزیه شدند. از بخش جدا شده هندوستان، كشور پاکستان ساخته شد و از تكه شدن پاکستان، بنگلادش به وجود آمد که هر سه به صورت فدرال اداره می شوند. این کشورها به این دلیل که ساختاری دموکراتیک نداشته و همگی گرفتار درگیریهای قومی مذهبی بوده و هستند، هیچگاه نتوانسته‌اند روندی دموکراتیک را در سرزمین خویش پی بگیرند و همگی دارای ساختار بسته‌ی سیاسی، گرفتار کودتاهای نظامی، فاقد عدالت اجتماعی، دچار فقر فراگیر و انواع مشكلات اجتماعي سياسي می‌باشند. در مورد هند «سخن گفتن از بزرگترین و یا منسجم ترین دموکراسی به طنز و طعنه می‌ماند» چراکه در دنیای متمدن امروز هنوز نظام طبقاتی موسوم به «کاست» به گونه‌ایی فراگیر اعمال می‌شود، نجس دانستن انسان های موسوم به «دلیت» هنوز قربانی‌های بسیار می‌گیرد، تقلب های انتخباتی نهادینه است و....اینگونه است که قوم گرایان در پی مدلی هستند که وارونه‌ی فدرالیسم راستین می‌باشد. آن‌ها باید بدانند که ایران هیچ زمانی تاریخ استقلال نداشته است و نام ایران‌ویچ به درازای تاریخ، قدمت دارد. ایران هرگز مستعمره‌ی کشوری نبوده است كه چنين نمونه اي براي آن پيشنهاد شود. قوم‌گرايان درد دموکراسی و حقوق بشر ندارند؛ آن ها سودای حکومت دارند یا به دلارهای واریزی چشم دوخته‌اند.
پيامدهاي فدراليسم قومي
در فدرالیسم به غیر از ارتش و سیاست خارجه و چاپ و انتشار پول که در دست دولت فدرال است، دیگر امور در دست واحد های فدرال خواهد بود. پس با همه‌ی پيش زمينه ارايه شده در بخش هاي پيشين اگر بخواهيم چشم خود را بر حقیقت ببندیم و با پذیرش شیوه ی فدرالیسم قومی آن را بهترین راه برای اداره ی ایران به حساب آوریم، بايد پیامدهای احتمالي آن را بررسي كنيم. با چنين پيش فرضي :
 1- واحدهای فدرال باید دارای اقتصاد خود بنیاد باشند و هر واحد باید بتواند امور اقتصادی خود را به خوبی به پیش ببرد ولی در فدرالیسم قومی در ایران بر اساس نقشه های خودنوشته ی قومگرایان خواهیم دید که یک واحد آنچنان ثروتمند می شود که نمی داند با این همه ثروت چه کند(مثلا واحد خوزستان) و واحدی دیگر آنچنان فقیر خواهد شد که نیمی از جمعیتش را از دست خواهد داد (مثلا واحد بلوچستان) طبیعی است که برای نمونه، واحد خوزستان یا آذربایجان از این بابت نگرانی نخواهند داشت و مسئولیتی به عهده نمی گیرند چون دیدی ملی در آن ها وجود ندارد و فقط منافع قوم خویش را در نظر دارند پس بلوچ ها می مانند و هزار پشیمانی از ایجاد فدرال قومی. البته در این رابطه برخی می گویند باید دولت فدرال کمک اقتصادی نماید که این دقیقا به خاطر عدم درک درست از شیوه ی فدرالیسم است در این شیوه دولت فدرال که از به هم پیوستن چند کشور یا ایالت تشکیل شده است نقش تنظیم کننده ی روابط بین واحدهای متحد را دارد و تمامی هزینه های ارتش و سیاست خارجه را باید واحدهای فدرال تشکیل دهنده ی دولت پرداخت کنند. همانگونه که می بینیم همه چیز وارونه است یک ایران یکپارچه تن به فدرال قومی می دهد پس از آن اگر واحد ها نتوانند اقتصاد خود را پویا نمایند باز انتظار از دولتی دارند که تنها سیاست خارجه و ارتش و انتشار پول ملی را در دست دارد و خود متکی به اقتصاد واحدهایش می باشد!

2- خیانت شیخ خزعل به همراه برخی خان های بختیاری در خوزستان زیر نظر اربابشان انگلیس و همچنین دیگر نا آرامی های بوجود آمده در سرتاسر کشور، رضاشاه را وادار کرد که به تشکیل یک حکومت متمرکز در تهران همت گمارد تا تمامی امور کشور در آن جا پی ریزی و اجرا گردد دیگر اینکه خیانت های دو حزب دموکرات آذربایجان و کردستان زیر نظر دایی یوسفشان(جوزف استالین) محمدرضا شاه را بر آن داشت که بیش از پیش به تحکیم قدرت حکومت مرکزی در تهران اقدام نماید این راهکار تا بدان جا پیش رفت که امروز قلب تپنده ی ایران همچنان تهران است و تلاش های جمهوری اسلامی برای انتقال پایتخت به دلیل هزینه های سرسام آور آن ره به جایی نبرده و نخواهد برد اگر چند ایالت و یا کشور بخواهند دست به تشکیل فدرالیسم بزنند انتخاب محل دولت فدرال و دیگر کارها و هزینه های مربوط به آن با اینکه بسیار پیچیده و سنگین می باشد، کاری شدنی است اما انتقال تمرکز از تهران به همه ی واحدهای تشکیل شده، آنجنان هزینه و زمانی را در بر خواهد گرفت که انجام آن بیشتر به دیوانگی خواهد ماند تا کاری شدنی و منطقی.

3- اگر به تعداد قوم هایی که در ایران زندگی می کنند نظری بیاندازیم خیال پیاده کردن شیوه ی فدرالیسم قومی در ایران بیشتر به یک جوک خواهد ماند. قوم های ایرانی تنها آذری، ترک، کرد، بلوچ و یا عرب نیستند آیا قوم های بسیار بزرگ لر، بختیاری و لک را می شود فراموش کرد؟ کردها به اتحاد با لک ها امیدوارند و با اینکه آن ها را کرد اصیل نمی دانند ولی زیرمجموعه ی خود به حساب می آورند درحالیکه لک ها برای خود هویتی جدای از کرد قائل می باشند و گرایشی به تجزیه در روشنفکران آن ها وجود ندارد؛ قوم های ارمنی و آشوری و صائبی با دو هویت قومی و دینی، بویراحمدی، کاسپی ، سنگسرهای سمنان، تالشی ، گیلکی، هزاره ایی، تپوری، تاجیک، دیلمی، زابلی، سیستانی، بهمه ای، ترکمن، ازبک، تیموری، اصفهانی، دزفولی و شوشتری و بهبهانی و سدها قوم ریز و درشت دیگر که در کرمان، بوشهر و هرمزگان و فارس و ... نیز پراکنده اند را به تعداد قوم ها بیفزایید. آیا به همه ی آن ها یک واحد تعلق می گیرد یا فقط قوم های بزرگ این حق را به دست خواهند آورد؟ آیا قوم های با جمعیت کمتر اقلیت به حساب خواهند آمد و چنین حقی بدان ها تعلق نخواهد گرفت؟ و این نابرابری بیدادگرانه ی اقلیت و اکثریت را دگربار بر ملت ایران تحمیل خواهیم کرد؟در کوهدشت لرستان منطقه ای به نام رومشگان وجود دارد که برگرفته از نام بازماندگان رومی می باشد این رومی ها در جنگ با ساسانیان اسیر شدند، در ایران ماندند و تابعیت ایران را پذیرفتند امروزه آن ها در قالب قوم رومانی، خود را ایرانی می دانند.

4- مرزبندی هندسی واحد های قومی چگونه خواهند بود؟ ترکها و آذری ها در استان فارس، بخشی از خوزستان(شهرستان هفتکل و تعداد نفرات بسیاری از طایفه های گندزلو و بیاتی، افشار و لرکی در پهنه ی استان)، آذربایجان غربی و شرقی، تهران، همدان، زنجان و چهارمحال بختیاری و خراسان و.... پراکنده اند. کردها در شهرستان «قلعه تُل» نزدیکی ایذه درخوزستان بسیارند به گونه ایی که یکی از کوی های این شهرستان نام کردنشین برخود دارد و شهرت همگی آن ها کردی می باشد؛ باز در همین خوزستان و در شهرستان رامهرمز و روستاهای اطراف آن، طایفه ی بزرگ کرد زنگنه سالیان دراز می باشد که سکنی گزیده است؛ دیگر اینکه طایفه ی بزرگ کرمانژ در مازندران به سر می برد؛ جدای بر این، کردها در ایلام، لرستان، کرمانشاه، کردستان، گیلان و اذربایجان غربی و خراسان، حتی بلوجستان و دیگر نقاط ایران جمعیت فراوانی هستند؛ عرب ها در خوزستان می باشند عشیره ایی از آن ها سالهاست که در یزد زندگی می کند و جماعتی از آن ها در بوشهر و هرمزگان و خراسان اقامت دارند(نکته ایی که باید درباره ی عرب های ایران گفت این است که به هنگام یورش عرب به ایران قبیله های آنان در سراسر ایران پراکنده شدند اما همجون همیشه و همانند دیگر مهاجمان، چون ترک ها و مغول ها، در فرهنگ ایرانی هضم شده و هویت عربی خویش را از یاد بردند مگر قبیله هایی که در همسایگی با کشورهای عرب زبان زندگی می کنند)؛ لرها در شهر اندیمشک و شوش استان خوزستان و استانهای لرستان، بوشهر، کرمانشاه و همدان و... می باشند؛ بختیاریها در خوزستان، اصفهان، لرستان و چهارمحال و..... بسیارند. بلوچ ها علاوه بر بلوچستان در مازندران و خراسان بسیارند (این پراکندگی و آمیختگی جمعیت را برای کل قوم های ایرانی در نظر بگیرید)افزون بر این بسیاری از کردها، آذری ها، بلوچ ها و کلا همه ی قوم های ایرانی بدلیل شرایط کاری، ازدواج و کوچ های اجباری در زمان صفویه، افشاریه و قاجاریه و دیگر دلایل در کل ایران پراکنده اند. با این شرایط چگونه می شود یک مرزبندی هندسی برای ایجاد واحد های قومی یک دولت فدرال قومی متصورشد؟ هر کدام از قومگرایان یا تجزیه طلب ها برای خود نقشه ایی ساخته اند!! آیا می شود ملت یکپارچه ی ایران با این پراکندگی قومی بسیار گسترده را وادار کرد که زندگی و کاشانه ی خود را ترک گویند و به این مرزهای خودنوشته پای بگذارند؟ در خوزستان جدای بر بختیاری ها و عرب ها که بیشتر می باشند قوم های لر، دزفولی، شوشتری، بهبهانی و ترک و کرد در کنار هم زندگی می کنند؛خوزستان یکی از پایگاه های اصلی زرتشتیان ایران می باشد «صبیان مَندایی» پیروان دینی حضرت یحیی در اهواز و یهودیان بهبهان را نیز فراموش نکنید. دیگر اینکه چون خوزستان یکی از بزرگترین منطقه های صنعتی و اقتصادی ایران می باشد از تمامی قوم های ایرانی، مهاجر پذیرفته است که در کل خوزستان پراکنده اند هرچند واژه ی مهاجر نمی تواند درست باشد چراکه ایران از آن همه ی ایرانیان است نگارنده مطمئن می باشدکه این پراکندگی قومی در کل ایران حاکم است.

5- کافی است نگاهی به نقشه های ادعایی قومگرایان یا تجزیه طلبان بیندازیم و به عمق بیهوده گویی آن ها پی ببریم؛ خنده داراین است که از هم اکنون اختلافات مرزی آن ها که بوی تهوع آور کشتار و جنگ و پاکسازی نژادی و مذهبی از آن بلند است، آغاز شده است. کردها و آذری ها بر سر ادعای مالکیت آذربایجان غربی برای هم خط و نشان می کشند و توهین ها را نسبت به هم تا آن جا رسانده اند که تحملشان را از دست داده و همدیگر را تهدید به جنگ می کنند!! بازدید از تارنماهای تجزیه طلبان کرد و ترک و به ظاهر دموکراتی ها، بیشتر این جریان را آشکار می کند می توانید به درگیری های آقایان حسن زاده دموکرات کرد و نظمی افشار تجزیه طلب ترک بنگرید یا از اعلان جنگ حزب تجزیه طلب استقلال آذربایجان جنوبی!!!! به تجزیه طلبان کرد شگفت زده شوید و ...... تجزیه طلبان عرب که گستره ی نقشه ی خود را به بوشهر و هرمزگان رسانده اند. اعراب بدوی در 1400 سال پیش با شمشیر خود وارد ایران شدند و پس از دو قرن جنایت و بیداد قدرت را در ایران از دست دادند، ولی ایرانیان با بزرگمنشی همیشگی خود آن ها را به عنوان مهمان پذیرفتند و اینک از خود می دانند. اما امروز چند تن تجزیه طلب عرب برای خود تاریخ سازی کرده خوزستان را عربستان نامیده، آن را سرزمینی عربی معرفی می کنند و نام های عربی بر شهرهای آن می نهند.! این بیهوده گویان حتما نمی دانند که دسته ایی از عرب های ایرانی در دهلران و یزد وخراسان و سبستان زندگی می کنند و گرنه آن قسمت ها را نیز به نقشه ی خود خواهند افزود. با درنگ بر عملکرد این بی خردان به این نتیجه می توان رسیدکه این ها خود رادر صدر اسلام پنداشته و هوس ایران گشایی دوباره به سرشان زده است. براین اساس کسانیکه از فدرالیسم قومی به بهانه ی رفع ستم از قوم های ایرانی دم می زنند، در واقع علیه قوم خویش در تلاشند چراکه آمیختگی جمعیت قومی ایران آنچنان است که امکان جدا ساختن آن ها از یکدیگر کاری ناشدنیست وپیاده کردن فدرالیسم قومی نتیجه ایی در بر نخواهد داشت مگر ستم دوباره بر قوم های ایرانی از جمله برهمان قوم های در پی فدرالیسم قومی. برای نمونه واحد خوزستان را در نظر بگیرید می بینید که ترک ها و کردها در اقلیت خواهند بود پس بازهم اقلیتی برجای می ماند و بازهم ستم بر اقلیت ها به قوت خود باقی خواهد ماند با این تفاوت که این بار این ستم در جهت یکسان سازی با شدت عمل بیشتری نسبت به گذشته اعمال خواهد شد.

6- باید پرسید که پس از برقراری فدرالیسم قومی در ایران آیا قومگرایان، زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی واحدهای خویش خواهند پذیرفت؟ اگر آن ها این را نیز برنتابیده و حق آموزش زبان مادری را به "قانون آموزش به زبان مادری" دگرگون کنند و شرایط طوری پیش رود که تمامی امور هر واحد فدرال قومی به زبان آن قوم انجام گیرد آنچنان بلبشوی خنده داری ایجاد می شود که مایه ی مضحکه ی جهانیان می شویم یعنی در ایران فدرال قومی، ملتی زندگی می کند که هر واحد آن توانایی ارتباط با واحد دیگر و حتی با دولت را ندارد البته شاید بتوان در این دولت بی بنیاد وزارتی بی بنیادتر، بنام وزارت امور خارجه ی داخلی اختراع کرد تا با این کاربشود بر این ناهمگونی احمقانه چیره گشت!! در آن روز مثلا اگر یک کرد بخواهد به واحد آذربایجان برود برای رساندن منظور خود حتما باید به زبان انگلیسی متوسل شود!!! البته شاید بتواند به صورت پنهانی با فارسی سخن گفتن کار خود را راه بیاندازد ولی پس از گذشت یک نسل زبان فارسی به دست فراموشی سپرده می شود و این همان روزیست که بهانه برای استقلال و تشکیل دولت ملی به دست هر واحد قومگرا می افتد و آنچه نباید بشود رخ خواهد داد البته اگر قومگرایان نخواهند زودتر به تجزیه ی ایران مبادرت ورزند.دیگراینکه برخی مثال کشور بلژیک را می آورند که دارای سه زبان می باشد بلژیکی که خود به درگیری های قومی شدید دچار است و نتیجه ی تجزیه ی قومگرایان از هلند می باشد در پاسخ باید گفت که در ایران زبان ها و گویش ها، بسیار بیشتر از سه عدد می باشند.«وجود بیش از هزار و اندی تیره ی قومی و بیش از یکصد زبان و گویش در سرزمین کنونی ایران سرمایه ی پیشرفت و تنومندی ماست و نه بازدارنده ی شکوفایی و توانایی هایمان»

7- جایگاه باصطلاح اقلیت های دینی مانند بهاییان، یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و صُبّیان (صابئین مندایی) که هویتشان برآمده از دینشان می باشد چیست؟ آیا به آن ها نیز حق داشتن یک واحد فدرال داده می شود؟ اگر پاسخ آری است یهودیان بهبهان خوزستان همراه با یهودیان پراکنده درسراسر ایران و یا صبیان خوزستانی در کجای ایران به این حق خواهند رسید؟ بهاییان و مسیحیان کجا؟(واحدهای دینی را نیز به واحدهای قومی بیفزایید!!) اگر که نه، آیا آن ها دوباره در جایگاه اقلیت پیشین خویش باقی می مانند تا به دیده ی شهروند درجه چندم درهر واحد بدان ها نگریسته شود؟ یا شاید بهترین راه پاکسازی و یکسان سازی از طریق کشتار وحشیانه پاسخ این مشکل خواهد بود؟؟!! به نظر راه حل ساده ایست!!! برای یکسان سازی قومی هم می تواند کاربرد داشته باشد اینطور نیست؟!! یا شاید می توان به دلیل اندک بودن برخی از پیروان دین های گفته شده با زور آن ها را از میهن و کاشانه ی خود بیرون انداخت؟

قومگرایان لازمه ی رسیدن به دموکراسی در ایران را حکومت فدرال می دانند که این سخن بازهم ازعدم شناخت درست ایشان ازفدرالیسم است بار دیگر باید متذکر شوم که فدرالیسم شیوه ی حکومت کردن نیست بلکه شیوه ی اداره ی کشور در قالب هر شکل حکومتی است که این حکومت می تواند دموکراتیک باشد یا دیکتاتوری. همانگونه که آمریکا و آلمان جمهوری های فدرال دموکرات هستند امارات متحده عربی، شیخ نشینی فدرال ولی بدون دموکراسی می باشد، بنگلادش و پاکستان نیز روی دموکراسی را به خود ندیده اند همانگونه که شوروی یک جمهوری توتالیتر پلیسی بود که به صورت فدرال اداره می شد و ......«پیش از فروپاشی کمونیسم، در دوران جمهوری های خلقی، مفهوم فدرالیسم در قانون اساسی کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی، چک و اسلواکی و یوگوسلاوی آمده بود در حالی که این کشورها با نظامی تک حزبی و دولتی متمرکز اداره می شدند. در این کشورها در پشت روبنای حقوقی دلفریب فدرالیسم که آن را برابربادموکراسی یاکثرت گرایی قرار می دهند[مانندحزب های چپ به ظاهردموکرات خودمان]مفهوم توتالیتاریسم قرار داشت که در آن خودمدیری[خودمختاری] توهمی بیش نبود. در برخی از کشورهای دیگر، که پس از استعمارزدایی به استقلال رسیده اند، نیز می بینیم که در چارچوب حقوقی فدرالیسم، نظامی تک حزبی و دیکتاتوری براریکه ی قدرت تکیه زده است. از این رو باید گفت که فدرالیسم الزاما پیام آور دموکراسی نیست. در بسیاری ازکشورها، نظام فدرالی عملا به دولت مقتدر مرکزی و یا دیکتاتوری تبدیل شده است.» اما در سرزمین هایی که دموکراتیک می باشند و در آن ها مردمانی با اندیشه و فرهنگ دموکراتیک زندگی می کنند می توان فدرالیسم حقیقی را پیاده کرد(مانند سوئیس و کانادا) در واقع دموکراسی می تواند ضامن به انجام رساندن فدرالیسم راستین باشد و نه وارون آن. «فدرالیسم حقیقی، بستگی تام و تمامی با دموکراسی دارد........انتخابات همه ی دموکراسی نیست، زیرا در کشوری غیردموکراتیک و حتی زیر سلطه ی رسمی یا غیر رسمی خارجی ممکن است انتخابات برگزار شود. موضوعی که اغلب نادیده گرفته می شود، سازماندهی انتخابات است تا در آن مردم بتوانند رأی خود را آزادانه_بی گذر از صافی ها_بدهند و این امری است که بیش از خود انتخابات اهمیت دارد. افزون بر آن، دموکراسی معاصر تنها در انتخابات خلاصه نمی شود که هرچند گاه مردم، رهبران خود را برگزینند بل بر اساس احترام به حقوق بشر و آزادی های عمومی استوار است. اعلام رعایت این دو نکته نیز برای استقرار دموکراسی کافی نیست مگر اینکه تضمین و استفاده ی مؤثر از ان ها فراهم باشد. تضمین و استفاده ی مؤثر از حقوق بشر هنگامی به دست می اید که قوه ی قضاییه ی قوی و مستقلی در جامعه وجود داشته باشد.»
قومگرایان و تجزیه طلب ها مورد حمایت کامل اروپا و آمریکا قرار دارند سیاستمداران آن ها گاهی مستقیما از تجزیه ی ایران سخن می گویند و گاهی در پشت شعار همیشگی نبود حقوق بشر در ایران، گفتمان قومگرایی را تقویت می کنند. نگارنده قومگرایی را زاییده ی استعمار می داند و دلیل پشتیبانی استعمار نوین از آن را آن گونه که خود بازگو می کنند دفاع از حقوق بشر قلمداد نمی کند چراکه سیاست های جهانی آن ها وارون این شعار دلربا می باشد.
در پایان باید گفت با توجه به شرایط موجود در ایران که ویژه ی خودش می باشد و هیچگونه همانندی میان آن و دیگر ملت ها و کشورها نیست، برپایی فدرالیسم قومی نه تنها دردی را از ملت رنجدیده ی ایران دوا نخواهد کرد بلکه ایران را از مرداب امروزی به باتلاق تجزیه، پاکسازی نژادی و کشتارهای قومی مذهبی می کشاند این شیوه، مادر تعصب و ارتجاع می باشد فدرالی که هیچگونه عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در پی نخواهد داشت و نامی از ایران برجای نخواهد گذارد.
پاینده ایران
______________________________________
یاری نامه1- جنگ افروزی قومی و پیامد های هولناک آن، از محمد امینی2- فدرالیسم درجهان سوم،محمدرضا خوبروی‌پاک، رویه‌ی14، چاپ نخست، نشر هزار3- دانشنامه ی سیاسی،داریوش آشوری، رویه ی238، چاپ هشتم، نشر مروارید4- بغرنج قومی و ملی در ایران نوشتاری از محمد امینی5- نقل به مضمون از فرهاد عرفانی از نوشتار چرا آموزش همگانی باید به زبان فارسی باشد.6- برگرفته از تاریخ قرن 18، انقلاب کبیر فرانسه نوشته ی آلبر ماله و ژول ایزاک برگردان رشید یاسمی، چاپ هشتم، نشر امیرکبیر7- دانشنامه ی سیاسی، رویه ی 2388- همان، رویه ی 148 9- همان، رویه ی 14910- ساختارشکنی عوامانه از وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم11- همان12- اقلیت‌ها،محمدرضا خوبروی پاک رویه ی 46، وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم13- فدرالیسم در جهان سوم، رویه ی24514- بغرنج قومی و ملی15- فدرالیسم در جهان سوم، رویه ی 1916- همان، رویه ی 47 و 48
كتاب‌هافدرالیسم درجهان سوم،محمدرضا خوبروی‌پاکدانشنامه ی سیاسی،داریوش آشوری، چاپ هشتمتاریخ قرن 18، انقلاب کبیر فرانسه نوشته ی آلبر ماله و ژول ایزاک برگردان رشید یاسمی
 تارنما:وبسايت محمد اميني وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم
به اشتراک گذارید:

. Balatarin . Azadegi . Donbaleh . Risheha . Sabzlink . Cloob . Khabarnet . Digg . Delicious . Friendfeed . Addthis to other . Cloob . Oyax . Stumbleupon . Twitter . Facebook . Email To: . Reddit . Subscribe to Feed